در مهمانیها خیلی از من تعریف میکردند، اما من رژیمم را حفظ کردم و مثل همیشه به همان مقدار خوردم. هر چقدر هم از من تعریف می کردند، شش هفت قاشق برنجی را که باید می خوردم می خوردم. عزم و اراده من بر اطرافیانم تأثیر می گذاشت و خواهر و برادرم هم برنج کمتری مصرف می کردند. من انگیزه ای شدم برای آنها که رژیم بگیرند و وزن کم کنند. مثلا نخوردن شیرینی و شکلات باعث شد این چیزها را حذف کنند و کمتر بخورند. خواهرم به من نگاه کرد و گفت: “اگر تو می توانی، پس من هم قطعا می توانم.” او رژیم گرفت و اکنون در حال کاهش وزن است. جایگزین بسیار خوبی برای این رژیم بود. یک بار به مهمانی رفتم، غذایی را که روی میز بود در برنامه غذایی ام انتخاب کردم و خوردم. برنامه غذایی من آنقدر تنوع غذایی داشت که کارم را آسان می کرد. دیگه نپرسیدم چی بپزم! شام چی بخوریم ناهار چی بخوریم؟ من هم طبق همین برنامه غذا می پختم و رژیم می گرفتم. مثلاً در برنامه ام که پر از سبزی با ماهی یا سوپ بلغور بود، برای خودمان هم همین را تهیه می کردم. من کیست تخمدان داشتم و عادت های ماهیانه ام نامنظم بود. کبدم چرب بود اما بعد از کاهش وزن کبد چربم درمان شد و کیست تخمدانم برداشته شد. در طول رژیم من، مادرم فوت کرد. حالم اصلا خوب نبود و میل به شیرینی بیشتر شده بود. به سختی توانستم جلوی خودم را بگیرم. من حدود یک ماه اینطور بودم و اصلا رعایت نکردم. اما کم کم آروم شدم و به خودم اومدم و دوباره شروع کردم. البته در آن مدت با وجود اینکه رژیم غذایی ام را رعایت نمی کردم به دلیل اینکه خیلی غمگین و غمگین بودم و روحیه خوبی نداشتم چاق نشدم. بعد از کاهش وزن، روحیه ام خیلی تغییر کرد. تمام لباس های سایز بزرگم را رد کردم و به خواهرزاده ام دادم. وقتی لباس من را پوشیدی تعجب کردم با خودم گفتم یعنی من آن لباس ها را پوشیدم. اون موقع که به لباسام نگاه میکنم میگم خیلی چاق بودم و نمیدونستم! الان که سایز 42 میپوشم خیلی خوشحالم راحت و سبک. هرجا می خواهم بروم پیاده می روم زیاد سوار نمی شوم. اعتماد به نفسم خیلی زیاد شده، دیگر با شال و مانتوهای گشاد شکمم را نمی پوشانم. در کنار رژیم، به استخر و باشگاه رفتم. همه می گفتند رژیم پوست شما را شل می کند و آویزان می کند اما اصلا این اتفاق نیفتاد و ورزش باعث کوچک شدن پوست من شد. بعضی ها پرخوری می کنند و می گویند آدم چقدر زنده است! من به آنها می گویم که بحث مردن نیست، بحث مردن است. می گویند چه کنیم، بگذار بخوریم، آخرش می میریم. بله، همه ما خواهیم مرد، اما ممکن است قبل از آن روی زمین گیر کنیم. مادرم سرطان داشت. یکی از دلایل عدم درمان او دیابت بود. چون دیابت داشت شیمی درمانی برایش درد و رنج فراوانی به همراه داشت و در نهایت دوام زیادی نداشت و از دنیا رفت. هیچ کس با نخوردن نمی میرد، اما درست غذا خوردن می تواند زندگی ما را تغییر دهد. شاید مشکل یا بیماری در بدن ما وجود داشته باشد که با تغذیه مناسب خود به خود برطرف شود و عود نکند و از بیماری جلوگیری کند. بسیاری از مشکلات زمینه ای مانند فشار خون، قند و چربی را می توان با رژیم غذایی در دهه 30 و 40 سالگی کنترل کرد و در آینده مشکلی ایجاد نخواهد شد.
منبع: نی نی نیوز